کتاب دوست خانواده اثر فئودور داستایفسکی با ترجمه مهرداد مهرین است؛ سرانجام همهچیز تغییر کرد، ژنرال درگذشت و مرگ او هم اوریژنال بود. آزاداندیش و ملحد سابق بیش از حد ترسیده و اشک ریخته و پشیمان شده و دستور داده بود تمام علائم مذهبى را نصب کنند و مرد روحانى را احضار نمایند. دعا خوانده شد و مراسم تشریفات و مذهبى دیگرى اجرا گردید. بیچاره فریاد مىزد که نمىخواهد بمیرد و حتى در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود از فومافومیچ تقاضا کرد او را به خاطر بدىهایى که کرده عفو نماید. این عمل او بعدا سرمایه گرانبهایى براى فوما فومیچ شد. ولى لحظهاى قبل از اینکه روان ژنرال از جسماش جدا شود، اتفاق زیر رخ داد:
دخترى که مادام لاژنرال از شوهر سابقاش داشت، یعنى عمه من. پراسکویا ایلینچنا که همیشه در خانه ژنرال به سر مىبرد و یکى از قربانىهاى او بود و در ده سال اخیرى که بسترى بود برایش صرف نظر نکردنى شده بود و با رفتار ملایم و شفقتآمیزى که داشت همیشه رضایتش را جلب مىکرد، به طرف بستر ژنرال رفت و زار زار گریه کرد. ژنرال حتى هنوز قدرت آن را داشت که گیسوانش را بگیرد و آن را سه بار به شدت بکشد و از شدت غضب کف بر لب آورد.